گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد اول
زینب کبري






قهرمان کربلا پدرش امیرالمؤمنین(ع) و مادرش فاطمه زهرا و کنیه اش ام کلثوم است( 8) محیط خانوادگی او از لحاظ شرف و
فضیلت و انسانیت، بی نظیر است. در دامن پرمهر و آغوش گرو پدر و مادر خود تربیت یافت و از لحاظ فضیلت و مردمی به سر حد
کمال رسید: از لحاظ تقوي و زهد و پاکدامنی، نمونه مادر گرامی خود فاطمه زهراست. او بنده شایسته خدا بود و خدا رااز روي
معرفت و اخلاص پرستش می کرد. مقام او در پیشگاه پیامبر و پدر و مادر و حسنین، بس گرامی و پرارج بود و این در خورمقام
یک انسان کامل و واقعی است. در شبهایی که بزیارت قبر پیامبر خدا می رفت، امام حسن(ع) از سمت راست و امام حسین(ع) از
سمت چپ و علی(ع) از جلو او حرکت میکردند. همینکه به قبر نزدیک می شدند، علی وارد می شد و چراغها را خاموش می کرد.
امام حسن(ع) علت این کار را از پدر سؤال کرد. فرمود: می ترسم کسی به خواهرت زینب نگاه کند! هنگامی که بر پدر خود وارد
می شد، از جاي برمی خاست و او را در جاي خود می نشاند و احترام زیادي براي اوقائل می شد. او امین پدر بود. هنگامی که علی
از دنیا رفت، امام حسن کافور مخصوصی را که یادگار پیامبر خدا بود، از زینب خواست. زینب کافور را آورد و آن را گشود. بوي
عطر آن، محیط را فراگرفت. او در پیشگاه برادرش حسین، مقامی ارجمند داشت. حسین اسرار امامت را به او سپرد. تولدش در
حیات پیغمبر خدا واقع شد. زنی خردمند و با تدبیر بود. همسرش عبداله بن جعفر و مادر چند فرزند است. در کربلا همراه برادرش
حسین بود. پس از آن در اسیري او را به دمشق و به مجلس یزید بن معاویه بردند. آنجا مردي شامی از یزید خواست که فاطمه،
دختر گرامی حسین را به او واگذارد. در پاسخ مرد شامی سخنی گفت که به تنهائی بهترین شاهد بر خردمند و دانایی اوست. زینب
را"عقیله "می نامیدند. ابن عباس گفتار پرارج فاطمه زهرا را درباره فدك، از زینب نقل کرده، گوید: عقیله ما زینب دختر علی
چنین گفت... در فصاحت و بلاغت و شجاعت ادبی، بی نظیر است. هنگامی که سخن می گفت، گویی از زبان پدر، ایراد سخن می
صفحه 16 از 31
کرد. شاهد سخنوري او، همان سخنرانیی است که در مجلس یزید ایراد کرد و دانشمندان در کتابهاي خود نقل کرده اند. این
سخنرانی در حد اعلاي فصاحت و در اوج شیوایی و رسائی قرار دارد. هنگامی که اسیران داغدار کربلا را وارد مجلس یزید کردند،
یزید در حالی که شعر می خواند، با چوبدستی خود بر لب و دندان حسین می زد و جسارت می کرد. زینب برخاست و چنین گفت:
ستایش مخصوص خداست. درود خداوند بر پیامبرانش. سخن خداوند راست است که می فرماید":سرانجام بدکاران، این است
که آیات خدا را تکذیب و مورد استهزا قرار می دهند(" 9) یزید، با تمام قواي خود دنیا را بر ما ننگ کردي و همچون اسیران، ما را
به اینجا کشاندي! آیا گمان می کنی که با این رفتار زشت از قدر و منزلت ما در پیشگاه خدا کاسته می شود و تو نزد او مقامی پیدا
می کنی؟! اکنون که دنیا بکام تست، سخت مغرور و بی پروا شده اي. حکومت و سلطنتی که به آن می نازي، حق مسلم ماست.
قدري آرامتر! خود را بنادانی مزن. آیا سخن خداوند را از یاد برده اي که می فرماید":مردم کافر گمان نکنند که مهلتی که ما به
آنها می دهیم، براي آنها بهتر است. آنها را مهلت می دهیم که بر گناه خود بیفزایند و سرانجام بکیفري سخت گرفتار می
شوند( 10 ")آیا عدالت این است که زنان و کنیزان تو در پشت پرده بنشینند و دختران پیامبر را به اسیري بیاوري و مردم را به
تماشاي آنها واداري؛ در حالی که مردان آنها با آنها نیستند؟! آري از کسی که مادرش، جگر شهیدان را بدندان گیرد و کینه اهل
بیت را در دل داشته باشد، جز این انتظاري نیست! تو کسی هستی که به جنایات خود افتخار می کنی و بر دندانهاي حسین چوب
می زنی! در مصیبت ذریه پیامبر و ستارگان پرفروغی که بر روي زمین می درخشیدند، دلها سوخت و چشمها مجروح شد. اکنون
بیاد نیاکان و رفتگان بگور رفته خود افتاده و آنها را صدا می زنی. گمان می کنی آنها صداي تو را می شنوند و در شادیهاي ننگین
تو شرکت می جویند. سرانجام به آن ناجوانمردان نگونبخت، ملحق خواهی شد و آرزو خواهی کرد که: کاش شل و لال شده بودي
تا این کارها را نمی کردي و این حرفها را نمی زدي! بار خدایا حق ما را بگیر و ستمکاران را بکیفر برسان و برکسی که خون ما را
ریخت و مردان ما را کشت، غضب کن. یزید، بخدا سوگند، خود را بمهلکه و بدبختی افکندي. سرانجام بر پیامبر خدا وارد می
شوي؛ در حالی که خون ذریه اش را ریخته و به آنها ستم کرده اي. خداوند همه شهیدان پاکباز را گرد می آورد و حق آنها را می
( گیرد. چنانکه می فرماید": گمان نکن که کشتگان راه خدا می میرند. آنها زنده هستند و از روزي خدا بهره مند می شوند(" 11
خداوند، داور کارهاي تو و پیامبر، مدعی تو و جبرئیل، مخالف تست. کسانی که ترا بر اینکار تشویق کردند، خواهند دانست که
ستمکاران را کیفري سخت خواهد بود و سرنوشتی شوم در انتظار آنهاست. با همه مصائبی که دیده ام، ترا خوار می شمارم و از
سرزنش و ملامت تو هرگز خودداري نمیکنم. لکن چه می توان کرد؟ چشمها گریان و سینه ها سوزان است. شگفتا! حزب خدا
بدست حزب آزاد شده شیطان، بقتل رسیدند. اینها دستهاي خودرا به خون ما آلودند و پیکرهاي پاك ما را بخون غلطانیدند.
سرانجام کیفر خود را می بینید و خداوند به بندگان خود ستم روا نمی دارد. شکایت ما پیش خداست و بر او اعتماد می کنیم. هر
نیرنگی که داري بکار ببر و هر چه می توانی کوشش کن. به خدا سوگند، نام ما را محو نخواهی کرد و وحی ما را از میان نخواهی
برد و عظمت ما را زایل نخواهی کرد و این لکه ننگ از دامن تو پاك نخواهد شد. روزي که منادي، ستمکاران را لعنت می کند،
این تدبیر و این روزگار و این جمعیت، ترا سودي نخواهد بخشید. خدا را ستایش می کنم که ما را به سعادت و مغفرت و شهادت،
مفتخر گردانید. از خداوند می خواهیم که گذشتگان ما را به ثواب کامل برساند و ما را براي آنها جانشینان نیکوئی گرداند.
خداوند مهربان و براي ما کافی و نیکو وکیلی است. * * * یک نمونه دیگر شجاعت ادبی او این است که: هنگامی که زنان اهل
بیت را به مجلس یزید آوردند، مردمی شامی نظرش به فاطمه دختر حسین افتاد. برخاست و نزد یزید رفت و گفت: این کنیز را بمن
ببخش؛ تا خدمتگزار من باشد. فاطمه از شنیدن این سخن هولناك بلرزه درآمد و خود را بلباسهاي زینب چسبانید و گفت: عمه
جان، در کودکی مرا یتیم کردند و بخدمتگزاري واداشتند! زینب رو بمرد شامی کرد و چنین گفت: چه تقاضاي غلط و بیهوده اي
داري! ترا نرسد که چنین تقاضاي ناپسندي داشته باشی! یزید در خشم شد و گفت: اگر بخواهم، این کار را می کنم. زینب فرمود:
صفحه 17 از 31
بخدا نمی توانی چنین کاري کنی. مگر اینکه از کیش ما خارج شوي و بدین دیگري روي آوري. یزید، بیشتر خشمگین شد و
گفت: با من اینطور سخن می گویی. پدر و برادرت از دین خارج شدند. زینب گفت: اگر مسلمان باشی، تو و پدر و جدت تابع
دین جد و پدر و برادر من هستند. یزید گفت: اي دشمن خدا، دروغ می گویی. زینب گفت: تو امیري هستی که ستمکارانه،
رفتار می کنی و این چنین سخنان رکیک بر زبان می آوري! گویا یزید خجالت کشید و خاموش شد. بار دیگر مرد شامی تقاضاي
خود را تکرار کرد. یزید گفت: خدا مرگت بدهد. میدانی چه تقاضایی می کنی؟! شامی گفت: نه! یزید گفت: فاطمه، دختر
حسین است! شامی گفت: حسین فرزند فاطمه؟! یزید گفت: آري. شامی گفت: خداوند روسیاهت کند. تو می گفتی: آنها
خارجی هستند! یزید دستور داد او را کشتند؛ زیرا مقصود شامی این بود که یزید را رسوا گرداند و به مردم بفهماند که آنها
بازماندگان پیامبر خدا هستند، نه خارجی! * * * هنگامی که زینب به سن رشد رسید، بزرگان عرب و سران قبایل بخواستگاریش
آمدند. علی بهمه پاسخ رد میداد. از جمله خواستگاران زینب، اشعث بن قیس از پادشاهان کنده بود. پس از آن علی او را بهمسري
برادر زاده خود عبدالله درآورد و از این ازدواج با میمنت، چهار پسر بنام عون اکبر وعلی و محمد و عباس و یک دختر بنام ام
کلثوم، بدنیا آمدند. عون، در کربلا بقتل رسید. پس از شهادت شهدا و پایان اسیري، یزید اسرا را بهمراهی نعمان بن بشیر بمدینه
فرستاد. متأسفانه با همه دقتی که مورخین درباره وقایع تاریخی داشته اند، محل دفن زینب را بعضی در مدینه و بعضی در شام و
بعضی در مصر دانسته اند. اکنون در شام ضریح مقدسی دارد که زیارتگاه مسلمانان جهان است. کوشش بنی امیه این بود که دین
اسلام را از میان بردارند. اما زینب با سخنان شیواي خود چه در کوفه و چه در شام، آنها را رسوا و دین اسلام را از خطر حفظ کرد.
خطابه هاي پرشور زینب، در برابر پسر مرجانه و پسر میسون سراسر تحقیر و نکوهش ایشان و امر بمعروف ونهی از منکر
ام کلثوم
دختر گرامی علی(ع) وي یکی از زنان بسیار با فضیلت عصر خویش است. تولد او پیش از درگذشت پیامبر گرامی اسلام، واقع شد.
او یگانه سخنور فصیح عصر خود، در میان قریش بود. مادرش فاطمه زهرا و پدرش علی(ع) است. ما مقانی در کتاب رجال خود می
نوسید":ام کلثوم کنیه اي است براي زینب صغري. او با برادرش حسین بکربلا و از آنجا با امام سجاد(ع) به شام و سپس بمدینه
رفت. زنی است جلیل القدر و فهمیده و سخنور. در اخبار است که عمر بن الخطاب با استفاده از قدرت خویش باوي ازدواج کرد.
اما جمعی منکر آن شده اند. از آنجا که تحقیق و بررسی این مطلب فایده اي ندارد و ردّ و اثبات آن دشوار است، از بیان آن
خودداري می کنیم و به بررسی مطالب مهمتر می پردازیم. "هنگامی که مادر گرامیش فاطمه زهرا(ع) زندگی را بدرود گفت،
درحالی که نقابی بر چهره افکنده و عبائی که دامن آن بر زمین کشیده می شد، بر سر اندخته بود، می گفت: پدرم، اي پیامبر خدا،
اکنون بار گران مصیب ترا بر دوش خود احساس می کنم بعد از این جدائی هرگز دیداري نخواهد بود.( 12 ) * * * دختران زهرا و
علی نه تنها نمونه دلیري و شجاعت هستند. بلکه در عالم سخنوري نیز از چهره هاي بسیاري درخشان بشمار می روند. او نیز همچون
خواهر گرامیش زینب کبري در دوران پر مشقت اسیري از فرصتهاي پرارزشی که بدست آورد، بهره برداري کرد و با ایراد خطابه
هایی پر شور و آتشین کاخ ستم و استبداد را بلرزه در آورد و احساسات مردم مسلمان را در برابر بیدادگران اموي شعله ور گردانید
بدون تردید، دلهاي سوخته و داغدیده، بهتر میتوانند سخنان پر سوز و گداز بر زبان آورند و با آتشین آه و ناله خود خرمن هستی
ستمکاران را خاکستر گردانند. امّ کلثوم هم داراي استعداد ذاتی است و هم شاهد کشته شدن گروهی از عزیزان خود بدست ایادي
و عمال جور و ستم بوده است. بزرگترین دلیل شجاعت و فضیلت ام کلثوم همان سخنان آتشینی است که بر سر مردم کوفه بارید و
آنها را غرق در شگفت و حیرت کرد. آنها با استماع سخنان وي بر سر و دوش یکدیگر می زدند و نمیدانستند چه می کنند! ننگ بر
مردم ستمکار و نیرنگ باز! آنها سرانجام بکیفر اعمال شوم خود گرفتار شدند و سرنگون جهنّم گشتند. خزام اسدي گوید: در سال
صفحه 18 از 31
61 هجري یعنی سال شهادت حسین(ع) وارد کوفه شدم. زنان کوفه بر سر پا ایستاده بودند و علی بن حسین(ع) که از بیماري کاملا
لاغر شده بود، می فرمود: اي مردم کوفه، شما بحال ما گریه می کنید. آیا غیر از شما، چه کسی ما را کشت؟! آنگاه ام کلثوم،
بمردم دستور سکوت داد. همینکه نفس ها آرام گرفت و سر و صداها خوابید، فرمود: ستایش خداي را که پروردگار جهانیان
است و درود بر جد گرامیم، حضرت سیدالمرسلین... مردم کوفه، شما مردمی پست و فرومایه هستید. هرگز اشک هاي شما خشک
نشود و آسوده نباشید. داستان شما همچون زنی است که پس از زحمات زیاد، رشته هاي خود را پنبه می کرد. شما مردم پیمان
شکن هستید. ظاهري فریبنده و باطنی آلوده دارید. همچون علفی سبز بر روي زباله ها یا نقره اي بر خاکی سیاه و آلوده هستید. چه
کاري زشت از شما سر زد! خداوند بر شما غضب کند و در کیفر جاودانی گرفتار سازد. آیا گریه می کنید؟! بخدا، گریه کنید. شما
سزاوار گریه هستید. زیاد بگریید و کم بخندید. دامن خود را بلکهننگ و زشتی آلوده کردید و هرگز این لکه از دامن شمات زدوده
نخواهد شد. چگونه ممکن است خود را از ننگ قتل سلاله نبوت، حسین بن علی که نور هدایتش دنیا را روشن می کرد، پاك
سازید. ننگ بر شما! زیانی بزرگ بردید و خود را مستوجب خشم خدا کردید و بخواري و فرومایگی افتادید. کاري کردید که
نزدیک بود آسمانها متلاشی شوند و زمین شکاف بردارد و کوه ها فرو ریزند. هیچ می دانید چگونه جگر گوشه پیامبر خدا را
چاك چاك کردید و حرم او را به ایري کشاندید و خون پاك او را بزمین ریختید؟! این جنایات را بزشتی وخیره سري مرتکب
شدید! اگر آسمان خون ببارد، جاي شگفتی نیست! ولی خواري عذاب آخرت، بیشتر است و اهل عذاب، یاوري ندارند! مهلت چند
روزه دنیا شما را به سبکسري نکشاند. خداوند در کمین ستمکاران است و کسی از دست او نجات نمی یابد. * * * پس از این
سخنان پرشکوه، از آنها روي برگردانید. مردم، در دریاي حیرت فرو رفته بودند و انگشت بد ندان می گزیدند. پیرمردي از بنی
جعفی که محاسنش از اشک چشمانش تر شده بود، چنین می گفت: پیران و زنان این خانواده، بر پیران و زنان خانواده هاي دیگر
برتري دارند و هرگز خوار و ذلیل نمی شوند( 13 ). هنگام ورود به دمشق، شمر را طلبید و فرمود: اینجا دمشق است. ما را از دروازه
اي داخل کن که اجتماع مردم در آنجا کمتر باشد. سرهاي شهیدان رااز ما دور کنید تا مردم به تماشاي سرها مشغول شوند و کمتر
بحرم پیامبر خدا بنگرند. شمر هنگامی که از قصد این بانوي رشید آگاه شد دستور داد که سرها را به محملها نزدیک کنند و آنها را
از دروازهساعات که محل تراکم جمعیت بود وارد سازند تا مردم بیشتر آنها را تماشا کنند( 14 ). با اینکه دمشق مرکز خلافت بود و
یزید با کمال قدرت آنجا را مهار کرده بود، ام کلثوم در مدتی که در این شهر به سر می برد، از بیان حقیقت خودداري نکرد و
شجاعانه با قدرت یزید و عمّالش مبارزه کرد. سرانجام دوران اسارت و گرفتاري بازماندگان سرور آزادگان حسین(ع) که از
درخشانترین و پرافتخارترین دوران زندگی انسان است به پایان رسید و رهسپار وطن اصلی خود مدینه شدند. مدینه یکی از
شهرهاي بسیار مقدس اسلام است، پیامبر گرامی اسلام از این شهر آهنگ ملکوتی وحی را بگوش مردم رسانید و حکومت اسلامی
را در این شهر پایه گذاري کرد. روزي که کاروان حسینی از این شهر حرکت کرد دنیاي اسلام در خطر ارتجاع به عصر تاریک
جاهلیت قرار گرفته بود کسی که زمامدارانت شده بود، یکی از امویانی بود که سرسختانه با اسلام و بنی هاشم دشمن بودند.
حسین(ع) بمنظور حفظ اسلام و مسلمین از اطاعت این حکومت ارتجاعی خودداري کرد و از مدینه بمکّه و از آنجا رهسپار عراق
شد. در سرزمینی از عراق بنام کربلا سپاهیان یزید، خون پاك حسین و همراهانش که همگی از مردان پاکدل و قهرمان بودند
ریختند و زنان و دختران ایاشن را به اسیري بردند. شهادت و اسارت دو عامل نیرومندي بودند که حکومت یزید را سخت متزلزل
کردند، زیرا بزرگترین خطري که ملّت اسلام را تهدید به نیستی میکرد، بی خبري توده مردم و سکوت روشن فکران بود، برنامه
نکوهمند شهادت و بدنبال آن برنامه تکان دهنده اسارت، تودهمردم را بیدار کرد و مهرخموشی را از دهان روشنفکران برداشت
براي حسین بن علی که پس از جدّ و پدر و برادر، حافظ اسلام و مسلمین است، بزرگترین پیروزي همین بود. هنگامی که کاروان
اسیران بمدینه نزدیک شد. ام کلثوم، گزارش سفر طولانی و پرآشوب کاروان را به مدینه داد. مردم مدینه کم و بیش مطالبی درباره
صفحه 19 از 31
شهادت و اسارت شنیده اند. اما بهتر این است که این مطالب را از زبان کسی بشنوند که از روز حرکت تا لحظه ورود، خود وارد
صحنه بوده و لحظه بلحظه حوادث را از زیر نظر داشته است، فرمود: اي مدینه پیامبر ما را مپذیر که با حسرت و اندوه فراوان باز
گشته ایم. به پیامبر خدا خبر ده که ما به مصیبت برادرمان گرفتار شده ایم. پیکر مردان ما را بدون سر در کربلا انداختند و فرزندان
ما را سر بریدند. به جدّ ما گزارش ده که اموال ما را غارت و ما را اسیر کردند. اي پیامبر خدا، اندام پاك بستگان ترا برهنه در
سرزمین کربلا افکندند. اي رسول خدا، حسین را سر بریدند و حرمت ترا نگاه نداشتند. زینب را از خیمه برون آوردند و ناله فاطمه
را بلند کردند. سکینه می نالید و خداي عالمیان را بفریادرسی می خواند زین العابدین را به زنجیر کشیدند و خواستند او را بقتل
رسانند. این است گزارش سفر ما، اي شنوندگان بحال ما گریه کنید.( 15 ) پس از آنکه بر سر قبر مادر خود فاطمه زهرا(ع) رفت و با
آه ناله. چنین گفت: اي فاطمه، کاش می دیدي که دخترانت را در لباس اسیري به شهرها بردند اگر عمر تو طولانی می شد، تا روز
قیامت ناله می کردي! هنگامی که علی(ع) بدست ابن ملجم مجروح شده او را بخانه آوردند، لبابه بالاي سر و ام کلثوم پائین پایش
نشسته بود، در این هنگام دیدگان را گشود به ام کلثوم نگریست و فرمود"اکنون بسوي خداوند سفر می کنم بهترین و آرامش
بخش ترین جاها کوي دوست است. "در این هنگام ناله ام کلثوم بلند شد، سپس نزد عبدالرحمان بن ملجم رفت و فرمود: اي دشمن
خدا امیرالمومنین را کشتی؟! ابن ملجم گفت: پدر تو را کشتم. فرمود: امیدوارم که خطري متوجه او نباشد. ابن ملجم گفت: طولی
نخواهد کشید که در عزاي او بگریه و ماتم خواهی نشست. او را ضربتی زدم که اگر میان مردم کوفه تقسیم می شد، همه آنها
هلاك می شدند!
صفیه
دختر والاگهر عبدالمطلب او زنی با کمال است و در آغاز ظهور اسلام مسلمان شد و با پیامبر خدا بیعت و بمدینه مهاجرت کرد. در
دوران جاهلیت، بهمسري حارث بن حرب بن ا میه، سپس بهمسري عوام درآمد و زبیر و سائب و عبدالکعبه را از ازدواج دوم بدنیا
آورد. در جنگ احد حاضر بود. هنگامی که مسلمین شکست خوردند، برخاست و با نیزه اي بر پیشانی افراد فراري می زد ومی
گفت: چرا پیامبر خدا را تنها گذاشتید؟ پیامبر خدا به زبیر دستور داد که او را برگرداند؛ تا تن بیجان برادر خود حمزه را نبیند. زبیر
نزد او آمد و گفت: مادر، پیامبر خدا امر می کند که برگردي. پرسید: چرا؟! شنیده ام برادرم را مثله کرده اند. این مصیبت، در راه
خدا کوچک است. ما به آن راضی هستیم! من بخواست خدا، صبر می کنم. زبیرشرفیاب حضور پیامبرخدا شد و او را از سخنان
صفیه مطلع کرد. فرمود: او را آزاد بگذارید. صفیه ببالین حمزه آمد.پیکر اورا تماشا کرد و بر او نمازگزارد. سپس استرجاع گفت
و براي برادر، طلب آمرزش کرد. بعد از آن پیامبر خدا دستور دفن پیکر حمزه را داد. درجنگ خندق نیز حاضر بود. هرگاه پیامبر
خدا بجنگ می رفت، همسران و زنان را در خانه حسان بن ثابت نگاهداري می کرد؛ زیرا حصار آن از سایر خانه ها محکم تر بود.
موقعی که میان یهودیان بنی قریظه و مسلمانان بر اثر پیمان شکنی یهود جنگ بود، یکی از یهودیان، اطراف خانهحسان می گشت و
زنها را تماشا می کرد. صفیه به حسان گفت: مسلمانان سرگرم جنگ هستد و نمیتوانند توجهی به این پناهگاه داشته باشند. بخدا،
من از این یهودي ایمن نیست. ممکن است او یهودیان را از محل ما آگاه کند و دردسري بوجود بیاورد. پیامبر و اصحاب هم
سرگرم نبرد و از حال ما بی خبر هستند. برو و این یهودي خیره سر را بقتل برسان. حسان گفت: من از عهده چنین کاري برنمی
آیم. صفیه، همینکه پاسخ او را شنید، برخاست وعمودي برداشت و از پناهگاه بیرون آمد و یهودي را کشت و بازگشت سپس
بحسان گفت: برو و لباسهایش را بیرون بیاور. چون او مرد بود من اینکار را نکردم. حسان گفت: مرا نیازي بلباسهاي او نیست. او
در جنگ خیبر نیز حضور داشت. بروایتی عمر در دوره خلافت خودشش هزار درهم به او داد( 16 ). او شاعره زبردستی بود و
مخصوصاً درسوك عزیزان خود اشعار شیوایی سروده بود. در رثاي پدرش عبدالمطلب و برادرش حمزه و برادر دیگرش زبیر، اشعار
صفحه 20 از 31
جانسوزي سرود. هنگامی که پیامبر گرامی اسلام از این سراي رخت بربست، چنین گفت: پس از تو حوادث جانکاهی روي داد.
اگر تو زنده بودیم این همه وقایع تاثرانگیز روي نمیداد. صفیه، در سال 20 هجرت در دوره خلافت عمر، در سن 73 سالگی دنیا را
وداع گفت. بر جنازه او عمر نماز خواند و در قبرستان بقیع، بخاك سپرده شد. برخی گفته اند: در خلافت عثمان، از دنیا رفت. * *
* آري صفیه، زنی شجاع و شاعره بود. نمونه شجاعتش، کشتن آن مردي یهودي بود. پیامبر، بعد از جنگ، او را مثل مردان شمشیر
زن، از غنائم جنگی سهم داد. نام او، در صف مجاهدان راه خدا، بر صفحات تاریخ، زینت بخش است.
ام هانی
خواهر گرامی علی(ع) نامش فاخته است. در عصر خود نمونه اي از فضیلت، به شمار می رفت. پیامبر خدا، پیش از بعثت، از وي
خواستگاري کرد. لکن ابوطالب او را به هبیره بن ابی وهب که خواستگار دیگري بود داد و در پاسخ گله پیامبر، در نهایت ادب و
محبت از او عذرخواهی کرد.( 17 ) وي در سال فتح مکه، اسلام آورد. لکن شوهرش به نجران گریخت و با اشعاري از کار خود
پوزش خواست و ام هانی را مورد سرزنش قرار داد. در روز فتح مکه، حارث بن هشام، بخانه ام هانی رفت و خود را در پناه او قرار
داد. علی(ع) براي کشتن وي وارد خانه شد. او برادر خود را که با خودي چهره را پوشانیده بود نشناخت. فرمود: شنیده ام
حارث در اینجاست. پیامبر خدا خونش را هدر کرده است. می خواهم او را بکشم. ام هانی گفت: من او را پناه داده ام. علی
فرمود. چاره اي نیست. و داخل خانه شد. ام هانی دست بر سینه برادر افکند و او را بدیوار فشرده و گفت: بخدا، پیش پیامبر خدا
شکایتت می کنم. در این موقع، صورت علی آشکار شد. ام هانی برادر را شناخت و گفت: برادر، عمو و دایی بقربانت. چرا چنین
می کنی؟! من سوگند یاد کرده ام که پیش پیامبر خدا از دست تو شکایت کنم. هر دو خدمت پیغمبر خدا رفتند و ام هانی ماجرا را
تعریف کرد. پیامبر خدا فرمود: ما حارث را بتو بخشیدیم. لکن علی را خشمگین نکن؛ زیرا خداوند بواسطه خشم علی خشمگین
می شود. او را رها کن. سپس بعلی فرمود: یک زن بر تو غالب شد؟! عرض کرد: بخدا، نتوانتسم قدم بردارم( 18 ). پیامبر خدا
خندید و فرمود: تمام فرزندان ابوطالب شجاع و رشید هستند. پس از آنکه اسلام، میان ام هانی و همسرش جدایی افکند، پیامبر
خدا از او خواستگاري کرد. ام هانی گفت: تو براي من از چشمم هم عزیز تر هستی. حق شوهر بزرگ است. می ترسم اگر
بهمسري تو درآیم، نتوانم بوظیفه خود عمل کنم. اگر بفرزندم برسم، حق تو تضییع می شود واگر بتو برسم، وظیفه مادري را انجام
نداده ام. پیامبرخدا فرمود: زنان قریش، بهترین زنها هستند. نسبت بفرزندان خود مهربان و نسبت بهمسران خود وظیفه شناس
هستند. وي از پیامبر خدا چهل و شش حدیث روایت کرده است. این روایات را غلامش ابومره و پسرزاده اش جعده و یحیی و
هارون و ابوصالح و عبداله بن عیاش و عبداله بن حارث و... او وي نقل کرده اند. او را زنی خردمند و ادیب شمرده اند. او تا بعد از
برادر بزرگوارش علی در حیات بود. کوشش او این بود که چه در جاهلیت و چه در اسلام، افراد بی پناه و درمانده را مورد حمایت
قرار دهد. نه تنها حارث را در روز فتح مکه، از مرگ حتمی نجات بخشید، بلکه مرد دیگري را نیز پناه داد و پیامبر خدا به احترام
وي هر دو را عفو کرد. این خود بهترین شاهد، بر قدر و منزلت او در پیشگاه پیامبرگرامی اسلام است.
سکینه
دختر بلند اختر حسین(ع) سکینه، در عصر خود مهمتر و برتر همه زنان بود و از لحاظ ذکاوت و عقل و ادب و عفت و معرفت، نظیر
نداشت. مجالس زنانه مدینه، بعلم و ادب و تقواي او زینت می یافت. خانه او مرکز آموزش فقه و حدیث بود. مادرش رباب، سکینه
وعبدالله را که در شیرخوارگی در روز عاشورا به شهادت رسید از همسر گرامی خود حسین بدنیا آورد. نام او آمنه و یا امینه بود.
لکن مادرش او را سکینه نامید؛ زیرا دختري با وقار وآرام بود؛ بنابراین بهتر است این کلمه، بر وزن"امینه "باشد. سال ولادت و
صفحه 21 از 31
وفات او بدرستی معلوم نیست. برخی وفات او را در مدینه و برخی در مکه نوشته اند. ظاهراً سن او در کربلا 19 سال بوده است.
پسرعموي او حسن مثنی، خدمت عموي خود حسین آمد و تقاضا کردکه یکی از دو خواهر: سکینه یا فاطمه را بهمسري او درآورد.
امام(ع) فرمود: فاطمه را براي تو اختیار می کنم که بمادرم شبیه است. او شبها مشغول عبادت و روزها روزه دار است و دختري
زیباست همچون حوران بهشتی. اما سکینه، بقدري بخداوند پرداخته است که براي هیچ مردي صلاحیت ندارد. این جمله، شهادتی
است حسین(ع) درباره تقوي و فضیلت و توجه همیشگی او بخدا. او در مرتبه اي قرار داشت که بغیر خدا انس نمی گرفت و همین
امر، باعث شده بود که در دل امام زمان خود حسین(ع) جابگیرد و از طرف او بعنوان بهترین زنان شناخته شود. هنگامی که حسین با
اهل بت خود وداع می کرد، او را نشاند و در حالی که دست بر سرش می کشید، فرمود: تا زنده ام، با گریه خویش دلم را آتش
مزن. اي بهترین زنان هنگامی که کشته شدم، حق داري که اشک بریزي و گریه کنی!( 19 ) برخی نوشته اند که او در مجلس شعرا
می نشست و ازآل زبیر روایت می کرد. لکن از چنین زن با کمال و با تقوایی، این کارها بعید است. بخصوص که زبیریان دشمنان
سرسخت و مخالف اهل بیت بودند. او در کانون نبوت و در آغوش امامت پرورش یافته است. زندگی او در جوار عمّه خود زینب
کبري و برادر خود امام سجاد بود و در زیر هاله اي از انوار پاك چنین انسانها پاك سرشتی تجلی می کرد. آري کسی که در
مدرسه رسالت محمدي پروش یافته و از مکتب قرآن کسب دانش و بینش کرده و به آداب شکوهمند علی آشنا گشته و از تربیت
عالی و بینظیر پدري چون حسین، پرورش یافته، محال است که تن به چنین اشتباه و انحرافی بدهد، او از خاندان طهارت و از پلیدي
برکنار است؛ بنابراین هرگز با مردهاي اجنبی همنشین نشده است. آیا زنی که به شهادت سیدالشهداء، بهترین زنان است و بچشم
خود می نگرد که برادرش امام سجاد، همواره از خوف خدا بیهوش می شود و بیاد مصائب جانسوز پدر، مجالس سوگواري برپا می
کند، حاضر می شود که با شاعران، مجلس شعر و غزل برپا کند؟! گروهی از دانشمندان از بزرگواري و عظمت او بدفاع پرداخته
اند. از جمله سید رضی است. سیاست شوم امویان اقتضا می کرد که خوانندگان دربار خود را تشویق کنند که تصنیف هایی از زبان
دختر پاکسرشت حسین(ع) نقل کنند و در دهان این و آن بیفکنند. هنگامی که یکی از خوانندگان هارون، همین کار را کرد، وي
در غضب شد و گفت: می دانی چه سخن ناروایی می گویی؟!( 20 ) * * * اکنون این سؤال باقی می ماند که آیا سکینه، ازدواج
کرد یا نه و اگر ازدواج کرد با کی! علماي تاریخی می گویند با عبدالله اکبر، فرزند امام حسن مجتبی ازدواج کرده است. او در روز
عاشورا پیش از برادر خود قاسم بقتل رسید. ابوالفرج گوید: سکینه در ماتمی که دختر عثمان شرکت داشت، حاضر بود. دختر
عثمان گفت: من دختر شهید هستم. سکینه خاموش شد. هنگامی که صداي مؤذن به اذان بلند شد و نام پیامبر خدا را بر زبان
آورد، گفت: آیا این، نام پدر من است یا پدر تو؟ دختر عثمان گفت: هرگز بر شما افتخار نمیکنم! سبط ابن جوزي روایت کرده
است که امام سجاد(ع)، عازم سفر حج یا عمره بود. سکینه براي برادر ارجمند خود سفره اي ترتیب داد که هزار درهم هزینه آن
شده بود. امام این سفره را در بین راه میان فقرا تقسیم کرد. در اسیري شام، همراه بازماندگان حسین بود که به اتفاق آنها به مدینه
بازگشت. او را مظهر جود و فضیلت شمرده اند.
فاطمه
دختر گرامی حسین(ع) پدرش امام شهید، حسین و مادرش ام اسحاق، دختر طلحه است. حسین او را بنام مادر خود صدا میکرد و ما
در کتابهاي مشهور، نام دیگري براي او نیافته ایم. مادرش زنی صاحب فضیلت و با کمال بود که نخست بهمسري امام حسن مجتبی
و بعد به همسري امام حسین(ع) درآمد. علت این بود که امام مجتبی، بهنگام مرگ به برادر خود چنین وصیت کرد: برادر، میل
دارد که این زن براي تو باشد، او را از خانه خود خارج نکنید. همینکه عده او تمام شد، با او ازدواج کن. پس از وفات امام مجتبی،
حسین با اوازدواج کرد. از امام مجتبی پسري بنام طلحه و از حسین(ع) دختري بنام فاطمه بدنیا آورد. او را فاطمه صغري مینامیدند؛
صفحه 22 از 31
تا میان او و جده اش فاطمه زهرا فرقی باشد. برخی گفته اند: نبویّه نیز نامیده میشد. عمرش از هفتاد سال گذشت و عصر امام
صادق(ع) را درك کرد. او نزد پدر و برادر خود امام سجاد و عمه خود زینب پرورش یافت و از مکتب ایشان درس اخلاق و
فضیلت آموخت. در میان اهل بیت و مردم آن زمان، مورد احترام و تعظیم بود. حسین(ع) او را امین خود شمرد و اسرار امامت را باو
سپرد. مسعودي در اینباره مینویسد: روز عاشورا حسین او را طلبید و بسته اي که در آن کتابی بود باو سپرد که به برادر خود امام
سجاد تسلیم کند. گویند: در این کتاب، تمام مسائل مورد نیاز مردم ثبت شده است. پس از شهادت امام حسین، فاطمه، کتاب را به
برادر خود داد و بعد بدست امامان بعدي رسید. این امانت، براي فاطمه بزرگترین افتخار است. زنانی که به چنین افتخاري نائل آمده
اند، یکی ام سلمه: همسر پیامبر خدا و دیگر زینب کبري و همین فاطمه است. قبلا نیز گفتیم که: حسین براي برادرزاده خود حسن
مثنی که از عموخواسته بود که فاطمه یا سکینه را باو بدهد، فاطمه را دختري با تقوي و شب زنده دار و روزه دار و شبیه فاطمه زهرا
و سکینه را مستغرق در عبادت و انس بخدا معرفی کرد. پس از شهادت شهداي کربلا و ورود در بازار کوفه، فاطمه نیز بشرح زیر
سخنانی ایراد کرد: خدا را بعدد رملها و ریگها و بوزن تمام کرات، حمد می کنم. او را می ستایم و باو ایمان می آورم و بر او
توکل میجویم. شهادت میدهم که خدا یکی است و محمد(ص) بنده و فرستاده اوست. فرزند تشنه کام او را بدون جرم و تقصیر، در
کنار شط فرات بقتل رسانیدند. خدایا بتو پناه میبرم. اگر بخواهم دروغ بگویم. دیروز حسین را کشتند و قبل از آن خون پاك علی را
در خانه خدا ریختند. این کار زشت را مردمی کردند که دم از مسلمانی میزدند! او مردي بود که در راه خدا از ملامت کسی باك
نداشت و از خردسالی به اسلام گرایش پیدا کرد و همواره سرگرم جهاد بود. اي مردم کوفه. اي مردم نیرنگ باز و خودخواه!
خداوند، ما اهل بیت را بشما و شما را به ما آزمود و از نتایج این آزمایش ما را سربلند کرد و علم و حکمت و حجت خود را در
میان ما قرار داد. ما را گرامی داشت و محمد(ص) را از میان ما برانگیخت. شما ما را تکذیب کردید و اموال ما را بغارت بردید.
گویا ما اولاد ترك و کابل بودیم. دیروز جد ما را کشتید و امروز پدرمان را. شمشیرهاي شما بخون ما آلوده است و از اینکار زشت
خود شاد و دیده روشن هستید. با خداوند نیرنگ کردید و خداوند کیفر شما را میدهد. از اینکار خود خوشحال نباشید؛ زیرا هر
چیزي از برنامه قضا وقدر خارج نیست؛ تا نیک و بدتمیز داده شود و مردم شکیبا و ناشکیبا آشکار گردند. ننگ بر شما! در انتظار
لعنت وعذاب باشید. سرانجام گرفتار انتقام خداوند خواهید شد و بکیفر این ستمگرها در عذاب جاودانی خواهید بود. لعنت بر مردم
ستمکار. واي بر شما! هیچ میدانید با چه دستی بر روي ما شمشیر کشیدید و با کدام پا بسوي ما شتافتید و بجنگ ما برخاستید؟! شما
مردمی سنگدل و بیرحم هستید و گوش شنوا و چشم بینا ندارید. شیطان شما را فریب داد و جلو چشم و گوش شما پرده کشید.
ننگ بر شما! چرا برادر رسول خدا علی و فرزندان پاکش را کشتید و ستمکاري افتخار کرد و گفت: علی و فرزندش را با
شمشیرهاي هندي و نیزه ها کشتیم و زنانشان را اسیر کردیم. خاك بر دهان این گوینده! آیا افتخارش بقتل کسانی است که خداوند
آنها را پاك ساخته و از پلیدي دور کرده است؟ واي بر شما! از اینکه خداوند ما را بر شما برتري داده است حسد بردید! این گناه ما
نیست که داراي فضیلت و عظمت شده ایم. خدا هر که را بخواهد، برتري و عظمت میبخشد و هرکس از نور خدا محروم باشد، هیچ
نوري فراراهش نیست. * * * این سخنان، همه شنوندگان را بگریه درآورد. میگفتند: اي دختر مردان پاك! بس است. دلها را
آتش زدي و ما را از پاي درآوردي! بدیهی است که در این سخنرانی، الفاظ و جملات، چنان محکم و شیوا هستند که بهترین
شاهد بر عظمت و مهارت گوینده شمرده میشوند. او در تمام مصائب جانسوز کربلا حاضر و سهیم بود و قتل عزیزان را بچشم خود
مشاهده میکرد. غارت اموال و آتش زدن خیمه گاه و فرار زن و بچه ها و سایر تعّدیات و ستمگري ها را از نظر می گذارنید و قلبش
آتش میگرفت. به سال 117 هجري در مدینه وفات کرد و در بقیع بخاك رفت. برخی از مورخین وفات سکینه را نیز در همین سال
دانسته اند. برخی گفته اند: هنگام حرکت حسین از مدینه، فاطمه بیمار بود و حسین او را در مدینه گذاشت تا پس از بهبودي یکی
از برادرانش را بسراغش بفرستد و او را بپدر ملحق کند. فاطمه در مدینه، در انتظار پدر بود و اخبار را سراغ میگرفت. تا اینکه خبر
صفحه 23 از 31
شهادت پدر و دیگر شهدا را باو دادند! از او نقل کرده اند که: در روز عاشورا مردي میخواست خلخال را از پاي من که دختر
خردسالی بودم درآورد در آن حال گریه میکرد. علت گریه اش را پرسیدم. گفت: چرا گریه نکنم؟! من خلخال دختر پیامبر خدا
را بغارت میبرم! گفتم: این کار را نکن. گفت: اگر من این کار را نکنم، دیگري میکند! این عمل، یک نمونه بسیار کوچکی
است از ستمگري هاي امویان!
اروي